ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

سفر به شمال

14 تیر به سمت شمال حرکت کردیم و به قصد خونه خاله رقیه البته خیلی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم مثل همه سفرهای منو بابایی،تو ماشین که زیاد اذیت نکردی ولی وای که اونجا چقد شیطنت کردی و ازونجایی که اونا بچه کوچیک ندارن و همه وسایلشون خطرناک بود من همش باید دنبال تو میدوییدم و توهم بیشتر ازین کار خوشت میومد و بیشتر اینور اونور میرفتی کلا بد غذا شدی و یه روزم که خیلی بهونه میگرفتی که باز فکر کنم به خاطر دندونت بود دندون نیش پایینت که 20 تیر زد بیرون و نیش بالاتم که 5 تیر جوونه زد. کنار دریا هم بردیمت طبق معمول از آب میترسیدی و گریه میکردی و میچسبیدی به مامانی مثل دفه پیش که برده بودمت پل زمانخان کنار رودخونه،ولی کنار ساحل خیلی شن بازی کردی کلا عا...
22 تير 1394

اندر احوالات سیزده تا پانزده ماهه شدن ملوسکم

دخترم یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی من بعد همه چیز دنیا تکراریه  به جز عشق و محبت دوست داریم که یه زندگی پر از عشق و محبت برات بسازیم بعد از تولدت حسابی مریض شدی اول تکرر مدفوع و سوزش شدید پاهات که فکر کنم به خاطر درآوردن دندونات بود چون توی آزمایشت هیچی نبود بعدشم سرماخوردگی و سرفه و آبریزش خلاصه کلی آب شدی و اذیت شدی خیلی باهوشی میخاهی همه چیزو کشف کنی دستت به هر ظرفی که برسه اونو خالی میکنی اسم شعر که میاریم سرتو و دستاتو تکون میدی تا لباس جدید بپوشی بگم وای چه خوشگل شدی شروع میکنی برقصی و ذوق کنی کار خوب که بکنی بگم آفرین خودت واسه خودت دست میزنی غذات که به ته بشقاب برسه دستتو میکشی به هم به...
20 تير 1394
1